به چشم هایم نگاه کن، آن گاه دروغ بگو! به قلم معجزه شرقی
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۳۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
_ نه خب ولی کلا ازدواجی نبودی، فکر میکردم کلا قید ازدواج زدی!
کیفم را باز کردم و از آن یک شکلات کوچک درآوردم:
_ میخوری؟
حداد طوری نگاهم کرد که گویی غریبترین تصویر دنیا را دیده است. شروع به خوردن شکلات کردم، طعم بینظیری داشت، ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سارای
20چه عجب این خاطره یه بار فهمید که اشتباه کرده،من فکر کردم حداد اسمشه نگو فامیلیش بود کوروش اسمش بوده،خانم شرقی جان میشه عکس شخصیت هارو هم بزارید